آسمان در انتظار
من در غفلت
فرصت ها گذری
کیست که قدر این فرصت را بداند
دوست دارم آسمان را
آبیش
صافیش
وگاهی ابریش
آسمان در انظار
گاه می بارد
وگاه
من تنها نظاره گر
دوست دارم باران را
زیر باران راه رفتن
دوست دارم آبیش را
رنگ صداقت رنگ شادیش را
دوست دارم ابریش را
حمایت و سایه اش را
دوست دارم آسمان را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
آسمان وزمین درقص وشادیند امروز میلاد یگانه منجی عالم است امروز
دل غم دیده ی ما زغصه فارغ است امروز میلاد یگانه منجی عالم است امروز
آقا جون بیایید
دل سیاه وتار زده ی مارا
نورانی کنید
سخت در انتظاریم
دیشب باران بارید
آسمان گویی دل پری داشت
اما
شب هنگام که
شهر در خواب خوش است
آهسته
بدون هق هق
اشک هایش را
که از اعماق قلب خونینش
بیرون آمده
بر روی دست های سبز تشنه می ریخت
و
بارید وبارید....
صبح شد
آسمان ابرهایش را کنار زد
گنجشک ها
جیک جیک کنان
کنار گودال های آب
آب باران
لب تشنه ی خود را
سیراب میکردند
گلها خوش بو تر از همیشه
کنار سبزه های جوان
به رقص باد درآمدند
آسمان از آن بالا بیننده ی شادیشان بود
وآفتابش را تابانترازهمیشه
درپهنای سینه ی خود جای داد
از کجا وبه کجا
بهر چه آمدیم
از اینجا خواهیم رفت
چه وقت وچگونه
این رفت وآمدها...
خوابیم یابیدار
خوشا بحال بیداران
خفتگان را باید ندایی داد
رفتند وما...
بارالها !
بیداری عطایم فرما