دیشب باران بارید
آسمان گویی دل پری داشت
اما
شب هنگام که
شهر در خواب خوش است
آهسته
بدون هق هق
اشک هایش را
که از اعماق قلب خونینش
بیرون آمده
بر روی دست های سبز تشنه می ریخت
و
بارید وبارید....
صبح شد
آسمان ابرهایش را کنار زد
گنجشک ها
جیک جیک کنان
کنار گودال های آب
آب باران
لب تشنه ی خود را
سیراب میکردند
گلها خوش بو تر از همیشه
کنار سبزه های جوان
به رقص باد درآمدند
آسمان از آن بالا بیننده ی شادیشان بود
وآفتابش را تابانترازهمیشه
درپهنای سینه ی خود جای داد
خوش به حال آسمان
صحنه ای زیبا ساخته ای
رنگهای قلمت پر احساسند.